• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4928 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۶ ارديبهشت

حكيم توس در شاهنامه

مهدي افشار

شاهنامه روايت زندگي قومي است كه هزاران سال براي بقاي خويش كوشيده و جنگيده و گاه به مدارا زيسته و گاه به مبارات؛ گاه نرمي داشته و از سر خرد در برابر ناملايمات قامت خميده تا توفان از فراز پشت خميده‌اش بگذرد و گاه به قامت ايستاده و توفان را سينه سپر شده و حكيم توس راوي اين هزاران سال بشكوه زيستن است با زباني كه شاينده اين حماسه باشكوه پايداري و بقا و جاودانه زيستي است. شاهنامه سخن حماسي است، همانند بسياري از حماسه‌هاي بزرگ جهان چون ايلياد و اديسه هومر و انه‌ايد ويرجيل كه بي‌هيچ مجامله‌اي برترين آنهاست، روايتي است شفاهي كه سينه به سينه نقل ‌شده، سپس سرانجام بر سپيد كاغذ ثبت گرديده و همان‌گونه كه در جاي جاي شاهنامه مي‌خوانيم، فردوسي خود گويد، آنچه بازمي‌آفريند از گفته باستان است. چنان كه در ابتداي داستان ‌زاده شدن زال مي‌گويد: 
كنون پرشگفتي يكي داستان/ بپيوندم از گفته باستان /   نگه كن كه مر سام را روزگار/  چه بازي نمود اي پسر گوش دار
بي‌گمان حكيم توس از منابع مكتوب چون خداينامه‌ها و شاهنامه‌هاي منثور بهره گرفته و آن نثرها را بدين شكوه و زيبايي به نظم كشيده است.
بنا كردم از نظم كاخي بلند/ كه از باد و باران نبيند گزند
يا در سرآغاز داستان سهراب، حكيم توس مي‌گويد: 
ز گفتار دهقان يكي داستان/ بپيوندم از گفته باستان
ز موبد بدين گونه برداشت ياد/ كه رستم يكي روز از بامداد
و آن‌گاه داستان ربوده شدن رخش و رفتن رستم به سمنگان و آشنايي با تهمينه، دخت پادشاه سمنگان و پيوند او با تهمينه و ‌زاده شدن سهراب را روايت مي‌كند. پيش از فردوسي، دقيقي، شاعري كه دير نماند و جوان برفت، سرايش شاهنامه را آغاز كرده بود و ظاهرا نه چون حكيم توس از آغاز رويدادهاي حيات بشري كه تنها داستان گشتاسب از وي به جاي بمانده. اين داستان قريب به هزار بيت است كه فردوسي آن را عينا در دفتر خود آورده و فردوسي خود در آغاز شاهنامه به دقيقي نيز اين‌گونه اشاره مي‌كند: 
جواني بيامد گشاده‌زبان/ سخن گفتن خوب و طبع روان/  به شعر آرم اين نامه را گفت من/ از او شادمان شد دل انجمن/  جوانيش را خوي بد يار بود/ ابا بد هميشه به پيكار بود / بدان خوي بد جان شيرين بداد/ نبد از جوانيش يك روز شاد
و چون اراده مي‌كند به وصيت دقيقي عمل كند و ابياتي را كه دقيقي سروده تا به نظر محمود برساند، آن هزار بيت را به سروده‌هاي خود با اين چند بيت مي‌افزايد: 
چنان ديد گوينده يك شب به خواب/ كه يك جام مي داشتي چون گلاب/   دقيقي ز جايي پديد آمدي/ بر آن جام مي داستان‌ها زدي /  بدين نامه‌ گر چند بشتافتي/ كنون هرچ جستي همه يافتي/   از اين‌باره من پيش گفتم سخن/ سخن را نيامد سراسر به بن/  گر آن مايه نزد شهنشه رسد/ روان من از خاك بر مه رسد
و فردوسي با اين روياي دلنشين سرودة عظيم دقيقي را پي مي‌گيرد و گويا تقدير چنين بود كه اين روايت شگرف به ذوق و قريحه و طبع سرشار و وقاد فردوسي تعين عيني يابد كه آن را همتا و همپايه‌اي در جهان نباشد و نخواهد بود. اما همه شاهنامه روايت گذشتگان و نياك ايرانيان نيست كه در جاي جاي آن، حكيم توس به زبان حِكمي لب به سخن مي‌گويد كه اين شيوه سخن گفتن اوست كه از او حكيمي والامقام مي‌سازد. حكيم توس در سراسر شاهنامه هركجا كه فرصتي دست داده، خود سخن گفته و پيامي حكمت‌آموز به مخاطبان خويش داده؛ به گونه‌اي كه مي‌توان گفت شاهنامه سراسر خرد است چنان‌كه خداوند را به صفتي مي‌ستايد كه والاترين صفت‌هاست: به خرد.
به نام خداوند جان و خرد/ كزين برتر انديشه برنگذرد
و اين صفت را فردوسي خود به خداوند مي‌دهد كه نشان از خرد او دارد كه ستاينده انديشه است و مي‌افزايد: 
كنون اي خردمند وصف خرد/ بدين جايگه گفتن اندر خورد/  كنون تا چه داري بيار از خرد / كه گوش نيوشنده زو برخورد/  خرد بهتر از هر چه ايزد بداد/ ستايش خرد را به از راه داد/ خرد رهنماي و خرد دلگشاي/ خرد دست گيرد به هر دو سراي
گفته شد فردوسي در هر كجا بتواند، خود لب به اندرز مي‌گشايد. براي مثال در داستان جمشيد مي‌خوانيم چون سيصد سال پادشاهي كرد و جهان در زير نگين او بود و همه جهانيان رهي او شدند، به ناگاه در گيتي جز از خويشتن نديد.

مني كرد آن شاه يزدان‌شناس/ ز يزدان بپيچيد و شد ناسپاس /  چنين گفت با سالخورده مهان/ كه جز خويشتن را ندانم جهان/  هنر در جهان از من آمد پديد/ چو من نامور تخت شاهي نديد /   چو اين گفته شد فر يزدان از وي/ بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگوي
و همه آناني كه با شاهنامه انسي دارند، مي‌دانند كه بر جمشيد چه گذشت و چگونه بدنام برفت و حكيم توس اين‌گونه اندرز مي‌دهد: 
به يزدان هر آن كس كه شد ناسپاس/ به دلش اندر ‌آيد ز هر سو هراس /   به جمشيد بر تيره‌گون گشت روز/ همي كاست آن فرّ گيتي فروز
حكيم توس خردمندانه مخاطبان خود را به آسان‌گيري در زندگي و تساهل و تسامح مي‌خواند، عبارت سپنجي‌سراي تاكيد بر اين نكته دارد كه زندگي گذراست و بارها و بارها در جاي جاي شاهنامه آمده است. از جمله:  چنين است رسم سراي سپنج/ نماني در او جاوداني مرنج
و دلم سير شد زين سراي سپنج/ خدايا مرا زود برهان ز رنج
فردوسي خود به هنگام سرودن رويدادهاي شاهنامه قويا از اين رويدادها تاثير مي‌پذيرد و تاثرات خويش را به زيباترين وجهي بيان مي‌كند. براي مثال زماني كه نوذر، شهريار ايران و فرزند منوچهر به اسارت افراسياب گرفتار مي‌آيد و ناجوانمردانه به شمشير او كشته مي‌شود، فردوسي غمانه چنين مي‌سرايد: 
چه جويي از اين تيره خاك نژند/ كه هم بازگرداندت مستمند/   كه ‌گر چرخ گردان كشد زين تو/ سرانجام خاك است بالين تو
و زماني كه مي‌خواهد درباره غمنامه سهراب و كشته شدن پسر به دست پدر بنويسد، اين‌گونه آغاز مي‌كند: 
اگر تندبادي برآيد ز كنج/ به خاك افكند نارسيده ترنج
ستمكاره خوانيمش ار دادگر/ هنرمند دانيمش ار بي‌هنر
اگر مرگ دادست، بي‌داد چيست/ ز داد اين همه بانگ و فرياد چيست /   از اين راز جان تو آگاه نيست/ بدين پرده اندر تو را راه نيست
و غمنامه سهراب را با اين ابيات به پايان مي‌برد: 
چنين است و رازش نيامد پديد/ نيابي به خيره چه جويي كليد /  در بسته را كس نداند گشاد/ بدين رنج عمر تو گردد به باد /  يكي داستان است پر آب چشم/ دل نازك از رستم‌ آيد به خشم
و زماني كه سياوش بر اثر رشك‌ورزي گرسيوز به فرمان افراسياب، بي‌گناه كشته مي‌شود از اندوه اينچنين مي‌گويد: 
يكي بد كند، نيك پيش آيدش/ جهان، بنده و بخت خويش آيدش/  يكي جز به نيكي جهان نسپرد/ همي از نژندي فرو پژمرد/  مدار ايچ تيمار با او به هم/ به گيتي مكن جان و دل را دژم/   ز خان سياوش برآمد خروش/ جهاني ز گرسيوز آمد به جوش
و در اندوه مرگ بدفرجام فرود، برادر كيخسرو بر اثر نابخردي توس و خيره‌سري فرود اين‌گونه آزردگي خويش را بيان مي‌كند:  چنين است هر چند مانيم دير/ نه پيل سرافراز ماند نه شير/ دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ/ رهايي نيابد از او بار و برگ
و آنگاه كه افراسياب زودخشم بدانديش به دست نواده خويش كشته مي‌شود، حكيم توس اين‌گونه اندرز مي‌دهد:  جهان را چنين است آيين و دين/ نمانده است همواره در به گزين/  يكي را ز خاك سيه بركشد/ يكي را ز تخت كيان دركشد
حكيم توس در سراسر اين حماسه عظيم بسيار سخن دارد، خردورزانه و بسيار اندرز دارد، دردمندانه و در روايتي نيست كه خواننده را به تصريح يا به تلميح به انديشه‌اي فرانخواند، آنگاه كه حتي از ديو و هيولاهاي خيالي سخن مي‌گويد، يادآور مي‌شود:   تو اين را دروغ و فسانه مدان/ به رنگ فسون و بهانه مدان / درو هرچه اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز و معني برد
سخن درباره بازتاب تاثيرات و تاثرات حكيم توس در روايت رويدادهاي شاهنامه آنقدر بسيار است كه در يك مقال هرگز نگنجد و از ديگرسوي تاثيراتي كه حماسه حكيم توس بر ادبيات ايران‌زمين به جاي نهاده، آن چنان عميق و وسيع است كه به قطعيت مي‌توان گفت برگي از ديوان ديگر قله‌هاي شعر فارسي - سعدي، مولانا و حافظ ـ را نمي‌توان ورق زد بي‌آنكه تاثيرپذيري آنان را از فردوسي به روشني بازنيافت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون